مجله اینترنتی آموزنده : طنز: از بچگی فکر میکردم میگویند «انسان جایزهش خطاست». نگو می گویند انسان جایزالخطاست. اما دیگر دیر شده و کار از کار گذشته. با همین اعتقاد قلبی که انسان جایزه اش خطاست ما پنجشنبه بهسمت شمال راه افتادیم. همراه ما 99درصد مردم پایتخت در جاده شمال بودند. خلاصه ما پنجشنبه راه افتادیم و تا جمعهشب توی ترافیک بودیم الان هم من دارم در چم ششصد و شصت و ششم هزار چم این چیزها را می نویسم. شما هم اگر دو روز در ترافیک می ماندید شروع به هذیان گفتن می کردید. چون راه دراز است و آدم ها کوتاه نمی آیند و می افتند به حرف زدن و این قدر روده درازی می کنند و هذیان می گویند که یک کاری دست خودشان می دهند. مثلا من این قدر حرف زدم که حرف هام تمام شد و فقط برای این که حرفی زده باشم از مسافر آمبولانس خواستگاری کردم. من مطمئنم نصف مردم تهران توی راه شمال خواستگاری کرده اند و مسوولیت این امر با دولت است چون نمی توانند ترافیک را مدیریت کنند و مردم را ساعت ها در انفرادی ماشین می اندازند به جان هم. خلاصه حرف حرف میآورد. البته پول هم پول میآورد. که متاسفانه حرف پول نمی آورد اما پول برای آدم حرف در میآورد. خلاصه ترافیک این قدر طولانی شده که ما الان داریم به برگزاری مجلس عروسی در اتوبوس کناری فکر میکنیم. این اتوبوس می شود برای میهمانان زنانه، آقایان هم به صورت سنتی می روند پشت نیسان مجاور و با هم رقص پشت نیسانی می کنند. اگر ترافیک همین قدر طول کشید باید بچه را بفرستیم به ون مشکی سر جاده. برای تحصیل هم می فرستیمش به پورشه غیرانتفاعی بغل دستی. من جای خوانندگان بودم یا جلو وزارت راه تحصن میکردم که برای کمک به اعصاب خوانندگان هم شده مدیریت ترافیک درست شود و آمبولانسچی در ترافیک نماند، یا زنجیره انسانی تشکیل می دادم و عالمی را دست به دست می کردیم و می انداختیم در سد کرج. البته نگران آب شرب تهران نباشید چون من خیلی شور نیستم و اتفاقا خیلی هم بی نمکم و آب سد را هم شیرین میکنم.